ماجراهای «رابینهود» در جنگل شروود
محصول والت دیزنی
تایپ، بازخوانی، بهینهسازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا
به نام خدا
شاید به یاد داشته باشید که رابینهود و جان کوچولو و دوستانشان در جنگل شروود زندگی میکردند و داروغه ناتینگهام هم همیشه به دنبال دستگیری آنها بود!
پرنس جان و کالسکهاش هدف وسوسهبرانگیزی برای دستبرد آنها بود. رابین و جان کوچولو خودشان را به شکل کولیها درآوردند و وانمود کردند که میتوانند آینده شاهزاده را پیشگویی کنند. رابین وقتی داشت بر دستان پرنس جان بوسه میزد، جواهرات قیمتی انگشتریهای او را برداشت و جان کوچولو هم طلاهای صندوقچه گنج و قالپاقهای چرخ کالسکه را که از طلای ناب بود برداشت و حسابی از خودش پذیرایی کرد! وقتی پرنس جان سعی کرد دنبالشان کند، چرخهای کالسکه از جای خودشان درآمدند و عضو شریف خاندان سلطنت، با کله رفت توی گِلها!
پرنس جان، داروغه را به گوشه و کنار فرستاد تا مالیات بیشتری جمع کند. داروغه بوی پول را از هر جایی بو میکشید، حتی بوی تنها سکهای که هدیه جشن تولد خرگوش کوچولو بود.
رابینهود دلش نمیخواست خرگوش کوچولو توی جشن تولد خودش ناراحت باشد. برای همین، تیرکمان و کلاه بزرگ خودش را به او هدیه داد. رابین گفت: «این کلاه برای کلّه تو گشاده، اما کلهات کمکم براش بزرگ میشه!»
اولین دفعهای که خرگوش کوچولو کمانش را امتحان کرد، تیرش آنطرف دیوار قلعه پرنس جان افتاد! دوشیزه ماریان و بانو کلاک آنطرف دیوار بودند. ماریان، رابین را دوست داشت. آنها از آن قدیمها که بچه بودند به هم علاقه زیادی داشتند.
توی جنگل، پدر تاک که یکی از اعضای گروه رابینهود بود، آمده بود تا خبر برگزاری یک مسابقه تیرکمان را به رابینهود بدهد. جایزه مسابقه، ازدواج با دوشیزه ماریان بود. صدالبته که رابین هم دلش میخواست در این مسابقه شرکت کند. وانگهی، مگر رابینهود بهترین تیرانداز آن سرزمین نبود؟
رابینهود لباس لکلکها را پوشید و جان کوچولو هم خودش را به شکل یک دوک درآورد؛ چون این مسابقه درواقع، نقشه پرنس جان برای گیر انداختن رابینهود بود.
خیلی زود، جناب «لکلک» و جناب «داروغه» تنها رقبای باقیمانده در مسابقه بودند. آخرش اینکه «لکلک» برنده مسابقه شد و داروغه متقلّب، حتی با حرکت دادن سیبل هدف هم نتوانست مانع پیروزی رابینهود شود.
وقتی رابینهود برای اهدای جایزه آمد، پرنس جان کاملاً آماده بود. فوراً رابین را گرفتند و طنابپیچ کردند. اما جان کوچولو پرنس جان را از عقب گرفت و مجبورش کرد که رابینهود را آزاد کند. بعدش هم که یک دعوای حسابی به راه افتاد!
نگهبانان پرنس جان میخواستند دوشیزه ماریان را بگیرند! برای همین، رابینهود از یک تیرک بالا رفت، سر یک طناب را گرفت و با یک پرش دیدنی، به نجات او آمد! بعدش هم او و دوستانش بهطرف جنگل فرار کردند.
مردان جنگل شروود و دهنشینان ناتینگهام، در یک دره دنج و آرام که پشت یک آبشار، از نظرها مخفی بود، مراسم جشنی برگزار کردند. جان کوچولو برایشان آواز میخواند و ادای پرنس جان را درمیآورد.
پرنس جان آنقدر از شنیدن ماجرای این آهنگ عصبانی شد که دستور داد مالیاتها را دو برابر و سه برابر کنند. هیچکس توان پرداخت اینهمه پول را نداشت. برای همین، زندانها پر از زندانی شد. داروغه حتی «صندوق صدقات» کلیسا را هم دزدید و پدر تاک را به جرم اعتراض کردن به زندان انداخت.
حالا دیگر رابینهود با یک خطر واقعی روبرو بود. پرنس جان میدانست که رابین تلاش میکند پدر تاک را نجات دهد. رابین و جان کوچولو تصمیم گرفتند پیش از طلوع آفتاب، با استفاده از نردهبان، از دیوار بلند اطراف زندان بالا بروند. داروغه خواب بود اما معاونانش یعنی ناتسی و تریگر بیدار بودند. رابین، ناتسی را اسیر کرد و با پوشیدن شنل ناتسی، دستهکلید داروغه را دزدید. بعد هم در زندان را باز کرد.
جان کوچولو، پدر تاک را آزاد کرد. پدر تاک هم بقیه زندانیان را آزاد کرد. در این هنگام، رابینهود از یک طناب بلند بالا رفت و وارد اتاق پرنس جان شد.
پرنس جان خواب خواب بود و دوروبرش پر بود از کیسههای طلا. رابینهود دو سر یک طناب را بین پنجره اتاقخواب و پنجره زندان کشید و کیسههای طلا را به آن گره زد.
وقتی طلاها به زندان میرسید، جان کوچولو کیسهها را از طناب باز میکرد و آنها را به آدمهایی که در حال فرار از قلعه بودند میداد. اما پرنس جان و جناب «هیس» از خواب پریدند و نگهبانها را صدا زدند تا رابین را دستگیر کنند. در حیاط قلعه، قشقرقی به پا بود. همه جا پر بود از باران تیر، نگهبانان و زندانیانی که در حال فرار بودند. رابینهود توی قلعه گیر افتاده بود. داروغه یک مشعل آتش به سمت رابین پرتاب کرد که نزدیک بود به رابین بخورد.
رابینهود توی خندق دور قلعه شیرجه زد و فرار کرد. وقتی رابین از زیر آب برون نیامد، پرنس جان و جناب هیس فکر کردند که رابین غرق شده؛ جان کوچولو و همه مردان شاد گروه رابین هم همینطور خیال کردند. اما رابینهود غرق نشده بود؛ بلکه داشت زیر آب شنا میکرد و بالاخره، از زیر آب بیرون آمد و به دوستانش پیوست.
وقتی آنها در جنگل شروود جشن گرفته بودند، ریچارد شیردل هم از جنگهای صلیبی برگشت و اوضاع، دوباره سروسامان گرفت. رابینهود و دوشیزه ماریان باهم عروسی کردند و همه دوستان و آشنایان در جشن عروسی آنها شرکت کردند و برایشان آرزوی خوشبختی کردند.
پایان
(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)