سرو ناز نوشته ي حميد كرماني اخمهایش توی هم رفت. ـ آخه مرد حسابی! کدوم آدم عاقلی دم سال تحویل…
سرو ناز نوشته ي حميد كرماني اخمهایش توی هم رفت. ـ آخه مرد حسابی! کدوم آدم عاقلی دم سال تحویل…
با دیدن سرباز کنار درب، دریافتم که جلوی بانک هستم.تنها بودم. برایم عجیب بود. صبح بود. خیلی شلوغ نبود. از…
مرد جلوی باجه ترخیص بیمارستان گریه میکرد. به محض اینکه اشک هایش از چشمش بیرون میغلتید، فوری آن را با…
برف روزگاری، کمی برف از نوک صخرهای آویزان بود و صخره هم درست روی قلهی کوه بسیار بلندی قرار داشت….
دانش آموز ساکت مثل همیشه یه گوشه کناری پیدا کرده بود و زانوهاشو بغل گرفته نشسته بود. چند…
یکی بود یکی نبود توی یه لونه خیلی قشنگ، بالای یه درخت، یه جوجه کبوتری به نام زرنگ با مامان…