===
غم و شادی باهم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه میگذشت، لبولوچهاش آویزان بود؛ اما وقتی به حیاط میرسید، موج شادی بچهها محاصرهاش میکرد و آنوقت او هم مثل همه بچهها میخندید. این خندهها، خندهی قباسوختگی بود.
000
ماجرا چه بود؟
آقای ناظم صدبار گفته بود کتوشلوار بپوشید، اما کسی گوش نمیداد. شاگردان همچنان با عبا و سرداری و عمامه و کلاه قجری به مدرسه میآمدند. آن روز بالاخره ناظم به ستوه آمد و یک خطکش و یک قیچی و میزی دم در مدرسه گذاشت. هر کس وارد میشد و کتوشلوار و کلاه پهلوی نداشت، فیالفور سرداری یا عبا، شلوارهای وصلهدار، یا قبا، یا ارخالق وی را میکردند و بدون توجه به فن خیاطی، خطکش را میگذاشتند و قیچی را پشتش میزدند و صافصاف سرداری و عبا و قبا را میبریدند. شاگردان با تأسف، لباس بریده را میپوشیدند و با لب آویزان وارد صحن مدرسه میشدند.
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا هست زیبا هست زیبا
شاعر : گلچین گیلانی
غم و شادی باهم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه میگذشت، لبولوچهاش آویزان بود؛ اما وقتی به حیاط میرسید، موج شادی بچهها محاصرهاش میکرد و آنوقت او هم مثل همه بچهها میخندید. این خندهها، خندهی قباسوختگی بود.
ماجرا چه بود؟
آقای ناظم صدبار گفته بود کتوشلوار بپوشید، اما کسی گوش نمیداد. شاگردان همچنان با عبا و سرداری و عمامه و کلاه قجری به مدرسه میآمدند. آن روز بالاخره ناظم به ستوه آمد و یک خطکش و یک قیچی و میزی دم در مدرسه گذاشت. هر کس وارد میشد و کتوشلوار و کلاه پهلوی نداشت، فیالفور سرداری یا عبا، شلوارهای وصلهدار، یا قبا، یا ارخالق وی را میکردند و بدون توجه به فن خیاطی، خطکش را میگذاشتند و قیچی را پشتش میزدند و صافصاف سرداری و عبا و قبا را میبریدند. شاگردان با تأسف، لباس بریده را میپوشیدند و با لب آویزان وارد صحن مدرسه میشدند.