با دیدن سرباز کنار درب، دریافتم که جلوی بانک هستم.تنها بودم. برایم عجیب بود. صبح بود. خیلی شلوغ نبود. از…
با دیدن سرباز کنار درب، دریافتم که جلوی بانک هستم.تنها بودم. برایم عجیب بود. صبح بود. خیلی شلوغ نبود. از…
مرد جلوی باجه ترخیص بیمارستان گریه میکرد. به محض اینکه اشک هایش از چشمش بیرون میغلتید، فوری آن را با…
برف روزگاری، کمی برف از نوک صخرهای آویزان بود و صخره هم درست روی قلهی کوه بسیار بلندی قرار داشت….