شنیدم که در همین ده خودمان روزی بز حاجی مهدی آقا گر شد و آن را ول کردند توی صحرا، بعد برهی خل میـرزا کدخـدای ده دیگر، بعد سگ حاجی قاسم خودمان و بعد هم گوسالهی مشهدی محمدحسن.
بخوانیدRecent Posts
قصهی «به دنبال فلک» / قصههای تلخون نوشته: صمد بهرنگی
اینجوری که نمیشود دست روی دست بگذارم و بنشینم. باید بروم فلک را پیدا کنم و از او بپرسـم سرنوشـت مـن چیسـت، برای خودم چارهای بیندیشم.
بخوانیدقصهی آدی و بودی / قصههای تلخون نوشته: صمد بهرنگی
یکی بود، یکی نبود. مردی بود به اسم «آدی» و زنی داشت به اسم «بودی». روزی آدی به بودی گفت: بودی!
بخوانید