وقتی کلید چراغ را زدم در تاریکی اتاق که از روشنایی دور چراغ خیابان کمی رنگ میگرفت در رخت خواب فرو رفتم. هنوز رادیو روشن بود
بخوانیدRecent Posts
داستان کوتاه: نزدیک مرزونآباد / نوشته: جلال آل احمد
وقتی صدای در اتاق مرا از خواب پراند، من خواب امتحان آخر سال را میدیدم که میبایست در تهران از شاگردهایم بکنم. رفیق همسفرم زودتر بیدار شده بود.
بخوانیدداستان کوتاه: آفتاب لب بام / نوشته: جلال آل احمد
پدر دو بار دور حیاط گشت و آمد توی اتاق. جانمازش را از روی رف برداشت پای بخاری نشست. جانماز، پارچهی قلمکار یک تخته بود.
بخوانید