در پاسگاه مرز زیاد معطلم نکردند. تذکرهام را بازرسی کردند. عکسش را با قیافهام تطبیق نمودند؛
بخوانیدRecent Posts
داستان کوتاه: اختلاف حساب / نوشته: جلال آل احمد
احمدعلیخان بیجاری پشت میزش نشسته بود. کت خاکستری رنگی به تن داشت. قیافهاش گرفته بود و یک دسته از موهای جوگندمیاش پایین ریخته بود
بخوانیدداستان کوتاه: آرزوی قدرت / نوشته: جلال آل احمد
زیرهچی هنوز از پلههای سر بازار بالا نرفته بود و خودش را به خیابان نرسانده بود که باز به یکی از این تفنگ به دوشها برخورد و بیشتر ناراحت شد.
بخوانید