خون سرخ و گرم به همه ملافهها نشت میکند. مرا واگذارید! واگذاریدم تا شاید این سَیَلان گرم و سرخ بتواند آن جثه عظیم را از سینه من بشوید.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه غاز کوچولو / قصه تلاش و همکاری
خانم غازه از پنجره کلبه کوچکش به بیرون نگاه میکرد و گفت: اوه، چه صبح سردی است. چه قدر زمین یخ بسته است.
بخوانیدقصه کودکانه غازهای وحشی / پرندهها اهلی میشوند.
در کنار برکهای که محل زیست پرندگان وحشی بود پسرکی به اسم محمد برای گردش، آرامآرام قدم میزد
بخوانید