دو تا پرنده در یک دشت زندگی می کردند که کاملا شبیه هم بودند. آنها برادر بودند. این دو پرنده فقط دو تا فرق داشتند.
بخوانیدRecent Posts
داستان کوتاه ساعتِ آشپزخانه / نوشته: ولفگانگ بورشرت
از دور هم میدیدند که به سویشان میآید، چون جلبتوجه میکرد. چهره کاملاً پیری داشت اما از راه رفتنش میشد دید که بیست سال بیشتر ندارد.
بخوانیدداستان کوتاه آخرین تیر تفنگ من / نوشته: آلفونس دو لامارتین
روزی ترجمه انگلیسی یک جلد کتاب سانسکریت، زبان مقدس هندیها، را با خودم به شکار برده بودم.
بخوانید