یکی بود و یکی نبود، زیر گنبد کبود، پیرمرد تنهایی زندگی میکرد که مردم او را «پدر ژپتو» مینامیدند.
بخوانیدRecent Posts
داستان مصور کودکان: بینوایان || نوشته: ویکتور هوگو
مرد تنومند و میانسالی وارد مسافرخانه شد و یکراست بهطرف مسافرخانه چی رفت. ورقه کاغذی را روی پیشخوان گذاشت
بخوانیدشعرقصهی مصور کودکانه: حسنی ما شاد شد، از غصه آزاد شد
اتلمتل توتوله -♫♪♫- حال حسن چه جوره؟ || او غصه بر لب داره -♫♪♫- مریض شده تب داره
بخوانید