یکی بود یکی نبود. وسط یک جنگل پردرخت و پوشیده از گل و گیاه، یک باغ گردو بود که هرسال، با گردوهای خوشمزهی زیاد، برای استفادهی ساکنان جنگل و حیوانات، به بار مینشست.
بخوانیدRecent Posts
داستان زیبا و آموزنده: دوستان یکدل و مهربان || قصه شب برای کودکان
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در کنار بیشه کوچکی، حیوانات در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی میکردند. آنها در روز به بازی و شادی مشغول بودند و شبها هم برای فردا برنامهریزی میکردند.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: گربهی شیرافکن || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری دهقانی گربهای داشت که از بدجنسی لنگه نداشت. یک روز دهقان از دست گربه کلافه شد. او را گرفت بُرد به جنگل و همانجا رها کرد.
بخوانید