زاغ سیاه و بزرگ و خیلی مغروری، چندین روز بود که مرد پنیر فروش را زیر نظر داشت. او همه نوع پنیر با اندازهها و شکلهای مختلف میفروخت.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: بیایید لِی لِی بازی کنیم!!
خانم داوکینز تصمیم گرفت از هوای خوب استفاده کند و تمام کاشی های پیادهروی جلوی باغچه را بشوید. او از کارش خیلی هم راضی بود!
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده: اسب و گرگ
هنگام بهار، اسبها اسطبل خود را ترک میکنند و بیشترِ وقت خود را در فضای باز میگذرانند. در این زمان، یک گرگ گرسنه که در اطراف میگشت شانس آورد و یک اسب زیبا دید.
بخوانید