دو تا بچه موش بودند که کنار پدر و مادرشان زندگی میکردند. اسم یکی از بچه موشها دمکوتاه بود، اسم آنیکی هم دم بلند. دم بلند و دمکوتاه برادرهای خوبی بودند؛ ولی همیشه باهم دعوا میکردند؛
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانهی: گرگ و بزغالهی بازیگوش || بیاجازه جایی نروید!
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی و روزگاری در یک روستا بزغالهی بازیگوشی بود که هیچوقت روی پای خودش بند نبود؛ یعنی چی؟ یعنی اینکه این بزغاله همیشه اینطرف و آنطرف میدوید و بازی میکرد.
بخوانیدقصه کودکانهی: دوستی خرگوش و لاکپشت || دیگران را مسخره نکنیم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی در یک جنگل سبز لاکپشتی آرامآرام میرفت که یک خرگوش دید. خرگوش جستوخیزکنان به دنبال غذا بود که چشمش به لاکپشت افتاد.
بخوانید