یک روز خروسِ خاله مهربان روی دیوار رفته بود. همان خاله مهربانی که خوب میشناسی و قصهاش را هم برایت گفتهام... بله... آن روز خاله مهربان توی خانه نبود و روستا هم خلوت بود.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانهی: روباه باادب || بچه باید باتربیت و مؤدب باشه!
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی روزگاری بچه روباهی تکوتنها از لانه بیرون آمد و به راه افتاد. رفت و رفت و رفت تا به جنگل رسید. در جنگل سرگرم تماشای حیوانها و پرندهها و درختها بود که یکدفعه گرگی سر راه او ایستاد.
بخوانیدقصه کودکانهی: دکمههای پیراهن سفید || نظم و انظباط خیلی خوبه!
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی از روزها پسر کوچولویی صاحب یک پیراهن قشنگ شد. پیراهن، سفید بود و از بالا تا پایین پنجتا دکمه داشت. دکمهها را برای باز و بسته کردن جلوی پیراهن میدوزند.
بخوانید