Recent Posts

قصه کودکانه‌ی: عروسک و عینک مادربزرگ | به عینک بزرگترها دست نزنید

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--عروسک-و-عینک-مادربزرگ

روزی از روزها مادربزرگ به مهمانی آمده بود. دختر کوچولو از دیدن او خیلی خوش‌حال شد. مادربزرگ می‌گفت و می‌خندید و از این‌ور اتاق به آن‌ور اتاق می‌رفت. چیزی روی چشم مادربزرگ بود که دختر کوچولو تا آن روز آن را ندیده بود.

بخوانید