یک روزی بود و یک روزگاری. در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش بر سر راه گورستان بود و ناچار وقتی کسی میمرد و به گورستانش میبردند از جلو دکان خیاط میگذشتند.
بخوانیدRecent Posts
قصه آموزنده: گربه سفید || قصههای سندباد نامه
یک روزی بود و یک روزگاری. در زمان قدیم مردی بود که در خدمت حاکم شغل میرغضبی داشت و هر وقت میخواستند گناهکاری را تازیانه بزنند او را صدا میکردند. این میرغضب زن خوبی داشت که چون جان شیرین او را دوست میداشت
بخوانیدقصه آموزنده: یک قطره عسل || قصههای سندباد نامه
یک روزی بود و یک روزگاری یک مرد شکارچی بود و یک سگ شکارچی تربیتشده داشت که با او کمک میکرد. سگ شکاری سگی بود لاغراندام با دستها و پاهای باریک و بلند که از هر حیوانی تندتر میدوید
بخوانید