یکشب سلطان محمود لباس کارگری پوشید و تکوتنها در شهر غزنین به گردش شبانه مشغول شد. شب زمستان بود و شهر خلوت بود و درها بسته بود و در کوچهها گاهگاه سگی یا گدایی یا رهگذری دیده میشد
بخوانیدRecent Posts
قصه آموزنده: خر برفت و خر برفت || قصههای مثنوی مولوی
یک روزی بود و روزگاری. یک درویش صوفی بود و یک خر داشت که بر آن سوار میشد و از این آبادی به آن آبادی سفر میکرد. روزها مشغول گردش بود و شبها هم اگر به خانقاه و خراباتی میرسید در آنجا با درویشها به سر میبرد
بخوانیدقصه صوتی_تصویری کودکانه: عمو نوروز || آمدن سال نو
قصه صوتی_تصویری: عمو نوروز
بخوانید