یک روزی بود و یک روزگاری. در یک روز تابستان سه نفر آدم همفکر و هم سلیقه باهم همراه شدند و گفتند: «چند روزی به یکی از دهات میرویم و در سبزهها و باغها گردش میکنیم و گذرانی میکنیم.»
بخوانیدRecent Posts
قصه آموزنده: دانه و دام || قصههای مثنوی مولوی
یک روزی بود و یک روزگاری. یک روز یک صیاد برای شکار مرغان به صحرا رفت. اینجاوآنجا گردش کرد و به زمین سبزهزاری رسید که از دور، مرغها را در پرواز دیده بود. تور مرغ گیری را آماده کرد و سر آن را به پایه درختی بست
بخوانیدقصه آموزنده: شتردار سادهدل || قصههای مثنوی مولوی
یک روزی بود و یک روزگاری. شخصی بود که عیاش و شکمپرست و خوشگذران بود و همهچیز میخواست و هیچ هنری هم نداشت و تنبل هم بود و درد کار هم نداشت.
بخوانید