قصه کودک: طوفان شدیدی در جنگل میوزید. باد، با قدرت، برگ درختان را به زمین میریخت و حتی درخت بلندی را نیز شکسته بود باوجوداین، پرندگان و حشرات، صبورانه به کار خود مشغول بودند.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: گرگ و بره || برای حل مشکل، فکرت را به کار بینداز!
قصه کودک: هوا کمکم تاریک میشد که چوپان، گلۀ گوسفندان را از چراگاه جمع کرد و راه آغل را در پیش گرفت. تنها برۀ بازیگوش بود که با پروانههای زیبا مشغول بازی بود، بیخبر از اینکه گله خیلی از او دور شده است.
بخوانیدداستان کودکانه: پیتر و گرگ || وقتی پیتر، گرگ را شکار کرد
داستان کودک: یک روز صبح زود، پیتر درِ خانهشان را باز کرد و به سبزهزار پهناور رفت. دوست پیتر، پرندۀ کوچک که روی درخت بلندی نشسته بود تا چشمش به پیتر افتاد با خوشحالی گفت: «همهجا امنوامان است.»
بخوانید