قصه کودک: عصر یک روز گرم تابستان بود. الاغی با چند کیسه پر از نمک، راه درازی را در یک کوهپایه در پیش داشت. خورشید همچنان گرم و سوزان بر الاغ و صاحبش میتابید.
بخوانیدRecent Posts
داستان کودکانه: تبر طلایی || افسانهی چینی درباره راستگویی
افسانه چینی: یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری پسر کوچکی به اسم «لی اکسیاسو» بود. وقتی او پنجساله بود، پدر و مادرش مردند و یتیم شد. لی پیش برادر و زنبرادرش رفت تا با آنها زندگی کند.
بخوانیدقصه خیالی پیتر پن و تینکربل || سفر به ناکجاآباد
قصه فانتزی نوجوانان: وسط شهر زیبای لندن، خانهای بود که در آن، خانوادۀ «دارلینگ» زندگی میکردند. وِندی و دو برادرش «جان» و «مایکل» اتاق مشترکی داشتند. شبی از شبها وقتیکه بچهها به خواب رفته بودند، پیتر پن و دوستش تینکربل بهطرف اتاق بچهها پرواز کردند.
بخوانید