سلام بر فاطمه
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه روستایی: ببری که موش شد / گذشته ات را فراموش نکن!
یکی بود یکی نبود. کنار یک جنگل سبز، خانهای بود. توی این خانه، پیرزن تنهایی زندگی میکرد. یک روز پیرزن دَم درِ خانه نشسته بود و نخ میریسید؛ ناگهان موش کوچولویی را دید که کلاغی دنبالش کرده بود.
بخوانیدقصه کودکانه روستایی: جوجه ازخودراضی / تکبر و خودبزرگ بینی،کار بدی است
یکی بود یکی نبود. توی یک مزرعهی کوچک، یک مرغ و یازده جوجهاش زندگی میکردند. ده تا از این جوجهها خوب و مهربان بودند؛ اما یکی از آنها بداخلاق و ازخودراضی بود.
بخوانید