در مرغزاری دور که کمتر پای انسان به آنجا میرسید، کبکِ تنهایی زندگی میکرد که نمیتوانست با دستۀ کبکها -که در آن نزدیکیها زندگی میکردند- همراه شود.
بخوانیدRecent Posts
داستان کودکانه و آموزنده: سگ بخیل || افسانههای ازوپ
در یک مزرعۀ کوچک و سرسبز، گاو و اسبی به خوشی و خوبی زندگی میکردند. این دو دوستِ خوب، باهم در مزرعه کار میکردند و غذا میخوردند و در کنار هم میخوابیدند.
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: روباه و لکلک || افسانههای ازوپ
سالهای سال پیش، آن زمانی که نه من بودم و نه شما، خانم لکلک و آقا روباه باهم دوست شده بودند. ما که ندیدهایم و چون ندیدهایم نمیتوانیم تصور کنیم که چطور روباه و لکلک میتوانند باهم دوست باشند.
بخوانید