گربهای عاشقِ جوانی زیبارو شد و به آفرودیت التماس کرد تا او را به زنی زیبا تغییر شکل بدهد. آفرودیت دلش به حال زار او سوخت و او را به آرزویش رساند.
بخوانیدRecent Posts
قصههای ازوپ: شرارت آشکار || خوبیم، اگر شما تشریف ببرید!
گربهای شنید که تعدادی از مرغهای مزرعهای مریض شدهاند؛ بنابراین لباس مبدّل پوشید، مثل دکترها کیفی با خود برداشت
بخوانیدقصههای ازوپ: سَفسَطۀ گربه || انسان زورگو هیچ منطقی نمیشناسد
گربهای به دنبال بهانهای موجّه میگشت تا خروسی را که گرفته بود، بخورد. او خروس را متهم کرد که شبها سروصدا راه میاندازد و نمیگذارد انسانها راحت بخوابند.
بخوانید