پیرمردی ترسو الاغش را در مرغزاری میچراند که ناگهان صدای فریادهای دشمن را شنید. پیرمرد به الاغش گفت: «فرار کن تا ما را نگیرند.»
بخوانیدRecent Posts
قصههای ازوپ: هرکسی را بهر کاری ساختند | هر کار نیاز به مهارت دارد
الاغی در مرغزاری میچرید که متوجه شد گرگی بهسوی او میدود. الاغ که راه فراری پیش روی خود نمیدید، وانمود به لنگیدن کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: هر گِردی، گردو نیست || فریب ظاهر یکسان را نخورید!
سگی که شیفتۀ خوردن تخممرغ بود، یک روز صدف بزرگی را با تخممرغ اشتباه گرفت و در یکچشم به هم زدن آن را درسته بلعید.
بخوانید