پشهای به شیری گفت: «من از تو نمیترسم. از تو کاری برنمیآید که از من برنیاید. اگر جز این است بگو.
بخوانیدRecent Posts
قصههای ازوپ: دلیل قانعکننده || از سرگذشت دیگران عبرت بگیر!
جیرجیرکی در میان شاخ و برگ درختی تناور جیرجیر میکرد و روباهی پایین درخت برای خوردن او نقشه میکشید.
بخوانیدقصههای ازوپ: به هیچکس به دیدۀ حقارت نگاه نکن || حریف را دستکم نگیر!
خرگوشی از دست عقابی میگریخت و به جستجوی کمک به هر سو نگاه میکرد. بااینهمه، تنها موجودی که دید، سوسکی بیابانی بود.
بخوانید