خرگوشی از دست عقابی میگریخت و به جستجوی کمک به هر سو نگاه میکرد. بااینهمه، تنها موجودی که دید، سوسکی بیابانی بود.
بخوانیدRecent Posts
قصههای ازوپ: فرومایگان || نخود هر آشی نشو و دخالت بیجا نکن!
مدتها بود که نبردی سخت بین نهنگها و دلفینها درگرفته بود. یک روز ماهیِ ریزی خود را به سطح آب رساند و سعی کرد آنها را باهم آشتی بدهد؛
بخوانیدقصههای ازوپ: به عمل کار برآید || اول خودت را درست کن بعد بقیه را
خرچنگی به پسرش میگفت که کج راه نرود و خود را به سنگهای خیس نمالد.
بخوانید