زنبوران عسل از انسانها که خود را مالک عسل آنها میدانستند، ناراحت بودند. آنان نزد زئوس رفتند و از او خواستند قدرتی در نیش آنها بگذارد
بخوانیدRecent Posts
قصههای ازوپ: بود و نبود | بعضی آدمها بودن و نبودنشان فرقی ندارد
پشهای بر شاخ گاو نری نشست. او پس از مدتی طولانی تصمیم گرفت از جایی که نشسته بود به جای دیگری برود؛
بخوانیدقصههای ازوپ: حریف شیر || دست بالای دست بسیار است!
پشهای به شیری گفت: «من از تو نمیترسم. از تو کاری برنمیآید که از من برنیاید. اگر جز این است بگو.
بخوانید