یکی بود، یکی نبود. در زمانهای خیلی قدیم، دکتر مهربانی بود به نام دکتر «آی-وای». یک روز گرم تابستان دکتر زیر درخت نشسته بود. گاوها، گرگها، سگها، خرسها، سوسکها، پروانهها، کرمها و سایر حیوانات دیگر برای معالجه پیش او میآمدند
بخوانیدRecent Posts
قصه کهن روسی: خروس و مرغ / رابطه جالب علت و معلول #7
در زمان گذشته خروس و مرغی باهم میزیستند. یک روز، هنگامیکه خروس در باغ با منقارش زمین را نوک میزد، لوبیایی به چنگ آمد. خروس فریاد زد: - «مرغ عزیزم، لوبیا را بخور!»
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک روز طوفانی + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 46#
یکی بود، یکی نبود و غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی جنگل بزرگ، «جنگلبان» پیری باهمسرش زندگی میکرد. اونا خونه ی کوچیک و تمیزی داشتن. یه روز باد شدیدی شروع به وزیدن کرد. صدای باد در تمام جنگل پیچید.
بخوانید