شبانی، شیفتۀ سربهسر دیگران گذاشتن بود. او گوسفندانش را به کمی دورتر از روستا میبرد و بعد فریاد میکشید که گرگها به گلهاش حمله کردهاند و از روستاییان کمک میخواست.
بخوانیدRecent Posts
قصههای ازوپ: دوستان واقعی || یافتن دوست واقعی کار آسانی نیست!
کلمۀ دوستی اغلب از لبان آدمیان شنیده میشود؛ اما دوستان وفادار بسیار نادرند. سقراط، مردی که اگر در شهرتش شریک بودم، با جانودل در سرنوشتش نیز سهیم میشدم؛
بخوانیدقصههای ازوپ: عادت || انسان، به سختیهای زندگی هم عادت می کند!
مردی ثروتمند به همسایگی مردی دَبّاغ نقلمکان کرد. مرد ثروتمند که تاب تحمل بوی ناخوشایند پوستهای دباغی را نداشت، مرتب از دباغ میخواست به جای دیگری برود؛
بخوانید