دو سرباز به راهزنی برخوردند. یکی از سربازها از ترس گریخت؛ اما دیگری در کمال شجاعت ایستاد و از خود دفاع کرد. وقتی راهزن نابکار مغلوب شد، سرباز فراری برگشت
بخوانیدRecent Posts
قصههای ازوپ: معمای وصیتنامه | مال و ثروت باید به دست اهلش بیفتد
مردی مُرد و سه دختر از خود باقی گذاشت. یکی از آن سه، چنان زیبا بود که با چشمان خود همه را اسیر خود میکرد. دیگری کشاورزی خانهدار و پشمریسی چیرهدست بود؛
بخوانیدقصههای ازوپ: کچل فیلسوف || دیگران را مسخره نکن!
روزی کچلی کلاهگیس بر سر، سوار اسب بود. ناگهان بادی وزید و کلاهگیس او را به زمین انداخت. در این هنگام کسانی که شاهد ماجرا بودند قاهقاه خندیدند.
بخوانید