خانم موشه، پارسال خیلی گرفتار بود. وقتی تابستان داشت تمام میشد، مجبور بود برای ذخیرهی غذای زمستانش فندق، بادام و توت خشک جمع کند. بعد، اواخر زمستان، خانهی کوچکش را حسابی تمیز کرده بود؛
بخوانیدRecent Posts
کتاب داستان کودکانه: پینگو از خانه فرار میکند
پینگو به بشقاب پر از غذای مقابلش خیره شده بود. او تازه مقداری شیرینی را مخفیانه خورده بود و احساس گرسنگی نمیکرد. مادرش با ناراحتی پرسید: «حالت خوب است، پینگو؟»
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: هَری و دایناسورها به مدرسه میروند
امروز برای هَری، روز بزرگی است. او به یک مدرسۀ جدید میرود. هری خیلی هیجان دارد چون دوستش، چارلی هم به همان مدرسه میآید.
بخوانید