پدربزرگ و مادربزرگ من، در یک خانۀ کوچک که باغچهای هم دارد زندگی میکنند. تابستانِ گذشته و تعطیلاتم را نزد آنها گذراندم...یک روز، پدربزرگ، ماکت یک کشتی قدیمی را که در اتاقش بود نشانم داد و گفت: تو میدانستی که من ناخدای این کشتی بودم؟
بخوانیدRecent Posts
کتاب داستان کودکانه: آریل، پری دریایی کوچولو
ساکنان دریا باعجله بهطرف قصر «شاه تِریتون» میرفتند...شش دختر پادشاه با صدای ارکستر وارد صحنه شدند و شروع به خواندن آواز کردند. امشب قرار بود که کوچکترین دختر پادشاه به نام «آریل» برای اولین بار تکخوانی کند.
بخوانیدداستان کودکانه: عمق دریا چه قدر است؟ || سفر تا تهِ اقیانوس
پنگوئن کوچولو با مادرش در قطب جنوب زندگی میکرد و چون خیلی کوچک بود، به او «کوچولو» میگفتند. کوچولو خیلی کنجکاو بود و همیشه پرسشهای مهمی داشت، مثل: «یک دایناسور، چه قدر بزرگ است؟»
بخوانید