اردک خانم با جوجههایش، حنایی و طلایی، بر روی چمن قدم میزدند که ناگهان یک تخم بزرگ را در مقابل خودشان دیدند! اردکها جلوی تخم ایستادند و با تعجب به آن نگاه کردند.
بخوانیدRecent Posts
داستان کودکانه: تولهسگ بازیگوش || پاکوتاه و پرندگان خشمگین
توی انبارِ یک مزرعه، مادهسگی در کنار تولههای خود زندگی میکرد. یک روز، تمام تولهسگها با مادرشان در انباری دراز کشیده و به خواب رفته بودند، تنها پاکوتاه، تولهسگ بازیگوش، خواب از سرش پریده بود و نمیتوانست بخوابد.
بخوانیدداستان کودکانه: پرواز زاغی || بدون فکر، کاری انجام نده!
زاغی با برادر و خواهرش در یک لانه روی درخت بزرگی باهم زندگی میکردند. بچه کلاغها هرروز بزرگتر میشدند و احتیاج بیشتری به غذا داشتند و هر چه که پدر و مادرشان کرم خاکی، سوسک و حلزون برای آنها میآوردند، بچه کلاغها سیر نمیشدند.
بخوانید