غروبِ آخرین شب سال بود. سال نو کمکم از راه میرسید. هوا خیلی سرد شده بود. برف میبارید و هوا رو به تاریکی میرفت. در چنین شب سرد و تاریکی، دخترکی فقیر با پاهای برهنه در کوچهها سرگردان بود. وقتی از خانه بیرون میآمد، یک جفت کفش پوشیده بود؛ کفشهایی که مادرش تا آخرین روز زندگی به پا داشت،
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه گاوچران ، ماجرای شاهزاده مغرور || هانس کریستین اندرسن
یکی بود یکی نبود. امیری بود که بر سرزمین کوچکی حکومت میکرد. این امیر ثروت زیادی نداشت؛ اما آنقدر داشت که بتواند ازدواج کند و خانوادهای تشکیل دهد. خوب البته در این فکر هم بود. دختران زیادی بودند که آرزو داشتند همسر او شوند. چون امیر، جوان زیبا و مهربانی بود؛
بخوانیدقصه کودکانه: یک قطره آب || داستانی علمی تخیلی از هانس کریستین اندرسن
حتماً میدانید که میکروسکوپ چیست. وسیله عجیبی که هر چیز را صدبار بزرگتر ازآنچه هست نشان میدهد. اگر با یکی از آنها به یک قطره آب حوض نگاه کنیم، هزاران موجود عجیبوغریب را در آب میبینیم. این جانوران آنقدر ریز هستند که بدون میکروسکوپ دیده نمیشوند؛
بخوانید