Recent Posts

قصه کودکانه: کفش‌های شانس || افسانه آه و سفر در زمان

قصه کودکانه: کفش‌های شانس || افسانه آه و سفر در زمان 1

یکی بود یکی نبود. دو تا پری بودند، یکی جوان دیگری هم پیر. پری جوان همیشه شاد بود و پری پیر غمگین و اندوهگین. شبی پری‌ها به یک مهمانی شام رفته بودند. آن‌ها توی اتاقی که کفش و کلاه و چتر را می‌گذارند، نشسته بودند و باهم صحبت می‌کردند.

بخوانید

قصه کودکانه: ناقوس || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-ناقوس

روزی روزگاری در یکی از شهرها اتفاق عجیبی افتاد. موضوع ازاین‌قرار بود که چون غروب از راه می‌رسید و خورشید پشت کوه‌ها پنهان می‌شد صدای عجیبی در کوچه‌های شهر می‌پیچید و به گوش مردم می‌رسید و کمی بعد در میان سروصدای کالسکه‌ها و هیاهوی مردم محو می‌شد.

بخوانید