Recent Posts

قصه کودکانه: قرص نان || یک داستان ترسناک از هانس کریستین اندرسن

قصه کودکانه: قرص نان || یک داستان ترسناک از هانس کریستین اندرسن 1

دختری بود به نام «اینگه». او بااینکه دختربچه فقیری بود، اما بسیار مغرور و گستاخ بود. به قول قدیمی‌ها یکی دو جای کارش ایراد داشت. وقتی‌که اینگه بچه کوچکی بود، مگس‌ها را می‌گرفت و بال‌های آن‌ها را می‌کند. بزرگ‌تر که شد، سوسک‌ها را می‌گرفت

بخوانید

قصه کودکانه: گراز برنزی || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-گراز-برنزی

در کشور ایتالیا و در شهر فلورانس، میدانی است به نام «گراندوکا». در فاصله‌ای نه‌چندان دور از این میدان، خیابان کوچکی است که به گمانم نامش «پورتاروسا» است، کمی آن‌طرف‌تر مقابل بازار کوچک سبزی‌فروشان، فواره برنزیِ یک گراز قرار دارد که براثر مرور زمان سبز و کدر شده است.

بخوانید