در دهکدهای دو مرد زندگی میکردند که هر دو یک اسم داشتند، اسم هر دو «کلاوس» بود. یکی از آنها چهار اسب داشت و دیگری فقط یک اسب. برای اینکه این دو نفر از هم تشخیص داده شوند، مردم به آن که چهار اسب داشت «کلاوس بزرگ» و به آن که فقط یک اسب داشت «کلاوس کوچک» میگفتند.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: پری دریایی ، نوشته: هانس کریستین اندرسن
در عمیقترین نقطه دریا، آنجا که آب نیلگون است و چون بلوری شفاف میدرخشد، قصر سلطان دریا قرار دارد. دیوارهای قصر از مرجان و در و پنجرهاش از کهربای زرد و سقف آن از صدف ساخته شده است. صدفی که با جریان آب باز و بسته میشود.
بخوانیدقصه عامیانه ارمنی: سیب زهرآلود || زود قضاوت نکنید!
سلطانی به سر میبرد که طوطی بسیار زیبایی داشت و هر جا که میرفت آن طوطی را نیز با خود برده و در هر موردی با او مشورت میکرد. روزی سلطان مشغول صرف ناهار بود و طوطی زیبا نیز بر لبه پنجره نشسته و اطراف را تماشا میکرد که ناگهان طوطی دیگری پروازکنان داخل شده و کنار طوطی سلطان نشست.
بخوانید