روز روزگاری در سرزمین یروبان، شوالیه ای به اسم مونه زندگی می کرد. اون بسیار جوان و شجاع و جذاب بود. ولی پادشاه طماع و بدجنس، کلود هرگز ازش قدردانی نمی کرد.مونه اسبی به اسم گودو داشت. گودو یه اسب معمولی نبود. اون از نعمت عقل برخرودار بود...
بخوانیدRecent Posts
قصه تصویری کودکانه: گورکن طلایی
روزی روزگاری وقتی دنیا هنوز جَووُن بود، آدمها غذاشونو با شکار، ماهیگیری و چیدن میوه و تمشک از درخت و بوته ها فراهم می کردند. زمین به قدری سفت بود که نمی شد شخم زد و هیچکس محصولی پرورش نمی داد....
بخوانیدقصه کودکانه: کلاه هفترنگ
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، غیر از خدای خوب و مهربان هیچکس نبود. در دهی سرسبز و باصفا پسر کوچکی زندگی میکرد به اسم علی. علی آنقدر بچۀ خوبی بود که همۀ مردم ده دوستش داشتند
بخوانید