Recent Posts

قصه کودکانه: باغی که بهار به آن نرسیده بود

قصه-کودکانه-باغی-که-بهار-به-آن-نرسیده-بود

روزی روزگاری، باغی بود. باغی با درخت‌های زیبا و بلند و بوته‌های کوتاه و قشنگ. باغی که در میان آن جویباری می‌گذشت و در مسیرش، به تمام گیاهان آب می‌رساند. زمستان که تمام شد، همه درخت‌های باغ از خواب بیدار شدند

بخوانید

قصه کودکانه: عید شادی

قصه-کودکانه-عید-شادی

هفته اول عید بود و مهمانان زیادی هرروز به خانه شادی کوچولو و پدر و مادرش می‌آمدند. مهمانان همه خوشحال بودند و باهم حرف می‌زدند و می‌خندیدند. اما شادی کوچولو، غمگین و بداخلاق، گوشه‌ای می‌نشست و با هیچ‌کس حرف نمی‌زد.

بخوانید

قصه کودکانه: بهترین هدیه دنیا

قصه-کودکانه-بهترین-هدیة-دنیا

یکی بود یکی نبود، دنیای زیبای ما لباس سفید برف را از تنش بیرون آورده بود و پیراهن رنگ‌به‌رنگ به تن کرده بود. بهار از راه رسیده بود و با بهار، عید هم آمده بود. آن روز «غزل» صبح خیلی زود از خواب بیدار شد.

بخوانید