Recent Posts

قصه کودکانه آموزنده: حکایت نان و حلوا || خودت را ارزان نفروش!

قصه کودکانه آموزنده حکایت نان و حلوا (6)

روزی بود و روزگاری. چهار پسربچه از شاگردان بازار با نام‌های قلی، نقی، حسن و محسن زندگی می‌کردند. این چهار پسر همیشه بعدازاینکه کارهای روزانه‌شان تمام می‌شد برای خوردن نهار و خواندن نماز به مسجد محل می‌آمدند.

بخوانید

قصه کودکانه گل آفتابگردان

قصه-کودکانه-گل-آفتابگردان

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای خوب و مهربان هیچ‌کس نبود. اسمانی بود آبی آبی. زیر این آسمان آبی، در گوشه‌ای باغچه‌ای بود پر از گل؛ یک گل سرخ، دو تا گل بنفشه، یک گل آفتابگردان بزرگ و قشنگ و پیچک و سبزه و خلاصه، گل و گیاه‌های رنگ‌ووارنگ.

بخوانید