حسنی بهجز ساندویچ سوسیس و کالباس و هلههوله به هیچ غذای دیگری لب نمیزد. هر وقت هم که مادرش غذاهایی مثل ماهی و میگو درست میکرد، حسنی میگفت: - «ماهی چیه؟ اَه و اَه و اَه، میگو چیه؟ پیف و پیف و پیف!»
بخوانیدRecent Posts
شعر و قصه کودکانه: حسنی میخواد بره فضا
باز یکی بود یکی نبود اونور این چرخ کبود تو سرزمین قصهها بهجز خدا هیشکی نبود اما چرا، یادم نبود انگاری اونجا یکی بود تو یه ده سبز و قشنگ یه پسر شیطونی بود
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی ما دکتر شده
نون و پنیر تازه دفتر قصه بازه شربت و شیر و بستنی اومد دوباره حسنی حسنی تو یه درمانگاه میکرد به دکتر نگاه اینور و اون ور میزد به هر مریض سر میزد
بخوانید