یکی بود یکی نبود. توی یک بیشهی سبز، روباهی زندگی میکرد. این روباه خیلی لاغر بود. هرکس این روباه را میدید با خودش میگفت: «روباه حتماً چیزی برای خوردن پیدا نمیکند.»
بخوانیدRecent Posts
السلام علیک یا فاطمه الزهرا یا ام الحسن و الحسین
سلام بر فاطمه
بخوانیدقصه کودکانه روستایی: ببری که موش شد / گذشته ات را فراموش نکن!
یکی بود یکی نبود. کنار یک جنگل سبز، خانهای بود. توی این خانه، پیرزن تنهایی زندگی میکرد. یک روز پیرزن دَم درِ خانه نشسته بود و نخ میریسید؛ ناگهان موش کوچولویی را دید که کلاغی دنبالش کرده بود.
بخوانید