Recent Posts

قصه های پریان: در اتاق بچه‌ها || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-پریان-هانس-کریستین-اندرسن-در-اتاق-بچه‌ها

پدر و مادر و تمام بچه‌های دیگر به تئاتر رفته بودند. تنها آنا و پدربزرگش در خانه بودند. پدربزرگ گفت: «ما هم می‌خواهیم به تئاتر برویم. چه‌بهتر همین حالا اجرا آغاز بشود.» آنا کوچولو آهی کشید و گفت: «ولی ما که نه تئاتر داریم نه بازیگر، آخر عروسک پیر من به دلیل اینکه خیلی کثیف است نمی‌تواند بازی کند؛

بخوانید

کتاب قصه کودکانه خیالی: سرزمین پریان || در جستجوی شیردال گمشده

کتاب قصه خیالی کودکانه سرزمین پریان (26)

در «ناگالا» (سرزمین پریان) همه نگران و ناراحت بودند. تاریکی شب همه‌جا را فراگرفته بود و باد شدیدی در و پنجره‌ها را به هم می‌کوبید و رعدوبرق آسمان را روشن می‌کرد. رایانون، ملکه‌ی پریان با ناراحتی در قصرش قدم می‌زد و منتظر مأموران بالدارش بود تا از شیردال که گم شده بود خبری بیاورند.

بخوانید