Recent Posts

قصه کودکانه: همکاری || یک دست صدا ندارد!

قصه-کودکانه-همکاری

در یکی از روزهای قشنگ بهاری، زیر آب‌های رودخانه‌ی زیبا و آرامی که از وسط جنگل می‌گذشت، رفت‌وآمدی بیشتر از همیشه به چشم می‌خورد. ماهی‌های کوچولو با رنگ‌های قشنگشان، به‌سرعت شنا می‌کردند و لاک‌پشت‌های بزرگ، لاک‌های سنگینشان را تندتر از هرروز به این‌طرف و آن‌طرف می‌کشاندند.

بخوانید

قصه کودکانه: قصه‌ی باغ ننه خاتون || شادی هایمان را قسمت کنیم.

قصه-کودکانه-قصه‌ی-باغ-ننه-خاتون

دهی بود سرسبز و زیبا با خانه‌های کوچک و چوبی. در این ده قشنگ و سرسبز پیرزن مهربانی زندگی می‌کرد به نام «ننه خاتون». ننه خاتون خیلی مهربان و مهمان‌نواز بود. او دلش می‌خواست همه به خانه‌اش بیایند و مهمانش بشوند؛ اما چه فایده! هیچ‌کس به خانه‌ی ننه خاتون نمی‌آمد.

بخوانید

قصه کودکانه: خرگوشی که هویج دوست نداشت

قصه-کودکانه-خرگوشی-که-هویج-دوست-نداشت

«گوش دراز» خرگوش کوچولوی شیطان و قشنگی است که با پدر و مادرش در لانه‌ی کوچکی میان مزرعه‌ی سرسبزی زندگی می‌کند. گوش دراز تمام روز را میان علف‌های بلند می‌دود و با دوستانش بازی می‌کند یا به دیدن همسایه‌هایشان می‌رود و ساعتی را با آن‌ها می‌گذراند.

بخوانید