دخترِ کوچولو و مهربانی بود به اسم شادی که خیلی دلش میخواست به همه کمک کند. یک روز مامان شادی برایش قصهای خواند. قصهی دختر کوچولویی که به یک پرنده که بالش زخمی شده بود کمک میکند و از او مراقبت میکند تا اینکه پرنده حالش خوب میشود و دوباره میتواند پرواز کند.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: دهکدهای که مردم آن هیچوقت باهم دعوا نمیکنند
يك روز گربهی وحشی به دیدن کالولو خرگوشه رفت و به او گفت: «نزديك لانهی من يك دهکده وجود دارد که مردم آن هیچوقت باهم دعوا نمیکنند.» کالولو گفت: «نه خير؛ هیچ دهکدهای وجود ندارد که مردم آن باهم دعوا نکنند.»
بخوانیدقصه کودکانه پرنسس زیبا || یک قصه عاشقانه فانتزی
روزی بود، روزگاری بود و پرنسس خیلی زیبایی بود که چشمهای درخشان و موهای سیاه بلندی داشت. پدر این پرنسس، ثروتمندترین حکمران جهان بود و چون تنها همين یك فرزند را داشت بالاخره تمام ثروت او روزی به دخترش میرسید.
بخوانید