Recent Posts

قصه کودکانه: بَندیِ آوازخوان || کرم کوچولوی خوش صدا

قصه-کودکانه-بَندیِ-آوازخوان

یکی بود یکی نبود. کرم سفید کوچولویی بود که همه او را «بَندی» صدا می‌کردند. چون تمام تنش بندبند بود. بندی کوچولو خیلی دوست داشت آواز بخواند. برای همین هم از صبح تا شب همین‌طور یکسره آواز می‌خواند؛ اما چه فایده! هیچ‌کس صدای آواز بندی کوچولو را نمی‌شنید.

بخوانید

قصه کودکانه: ستاره‌ی مهربان || تاریکی که ترس نداره!

قصه-کودکانه-ستاره‌ی-مهربان

حمید کوچولو پسر خوب و مهربانی است که با پدر و مادرش در خانه‌ی کوچکی زندگی می‌کند. وقتی حمید کمی کوچک‌تر بود، یک اخلاق بد داشت؛ شب‌ها از تاریکی می‌ترسید و حاضر نبود تنهایی سر جای خودش بخوابد. دلش می‌خواست همیشه پدر و مادرش آن‌قدر کنارش بمانند

بخوانید