کاکلی خیلی باهوش و مهربان بود. او یک جوجه مرغ بود. جیک جیکی به کاکلی گفت بیا با هم پرواز کنیم اما کاکلی پرواز بلد نبود. کاکلی پرواز کردن بلد نبود برای همین جیک جیکی یک سنگ بزرگ آورد ...
بخوانیدRecent Posts
قصه صوتی کودکانه: بزرگترین پرنده || مریم نشیبا
کلاغ می خواست خودش معلم شود. اردک هم دوست داشت خودش معلم بشود. آنها از طوطی دانا پرسیدند تا ببینند کدام پرنده از همه بزرگ تر است. فردای آن روز همه دور هم جمع شدند تا بدانند بزرگ ترین پرنده ی روی زمین چه کسی است ...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: لنگه کفش || مریم نشیبا
هوا گرم بود و خرس کوچولو رفته بود توی آب شنا کند. خرسی یک لنگه کفش پیدا کرد و آن را برداشت و از آب بیرون آورد. او لنگه کفش را به جغد دانا نشان داد و پرسید: این چیه؟ جغد دانا گفت: این یک لنگه کفش است. آدم ها آن را به پا می کنند و راه می روند ...
بخوانید