صبح زودِ روزی از روزهای ماه ژانویه بود. مه غلیظی خلیج سانفرانسیسکو را پوشانده بود. یک کشتی کوچک به نام «مارتینِز» در خلیج میگذشت. هَمفری وان ویدن، منتقد ادبی که در عرشهی کشتی ایستاده بود و مسافرها را تماشا میکرد به همسفرش گفت: «نه، هیچ جای نگرانی نیست. ناخدا کاملاً به شرایط جوی و اوضاعواحوال دریا آشناست.»
بخوانیدRecent Posts
قصههای ملا نصرالدین | جلد 50 از مجموعه کتابهای طلایی
صدای هاش و هون زیادی در اطراف ملانصرالدین -که در بازار الاغ فروشان ایستاده بود- به گوش میرسید. الاغ فروشان دوروبر ملا را گرفته بودند و غوغای عجیبی به راه انداخته بودند. هریک از آنها از روی رقابت به ملا میگفت: «در همهی دنیا الاغی به خوبی الاغ من پیدا نمیشود! واقعاً عجب مال خوبی است!»
بخوانیدهاکلبری فین: یک رمان پرماجرا به زبان ساده و کوتاه || جلد 49 از مجموعه کتابهای طلایی
باید کتاب «تام سایر» را بخوانید تا مرا بشناسید. اگر هم آن را نخواندهاید، حتماً بخوانید. هرچند که آقای مارک تواین آن کتاب را به نام تام اسم گذاشته، اما من هم در بیشتر ماجراهای آن کتاب شرکت دارم. این تام سایر پسر بازیگوش و ماجراجویی است که پیش خالهی پیرش زندگی میکند. در کتاب تام سایر، بعد از یکمشت ماجرای جورواجور، یک روز من و تام به هوس افتادیم که گنج پیدا کنیم.
بخوانید