یه روز که فیل کوچولوی قصه مون اولین بار تو زندگیش، تنهای تنها، از خونه رفت بیرون تا گشتی تو جنگل بزنه، همین طور که داشت رو سبزهها و علفها قدم میزد و با خوشحالی به درختها و آسمون و ابرها و پروانهها نگاه میکرد، صدایی شنید.
بخوانیدRecent Posts
قصه روسی: آش تبر / ترفند سرباز زرنگ و پیرزن خسیس 13#
سپاهی پیری برای گذراندن ایام مرخصی به زادوبوم خود میرفت. پاهایش از راهپیمایی زیاد بهشدت درد میکرد و خود سخت گرسنه بود. چون به دهکدهای رسید، نخستین کلبهای را که در برابرش یافت، در زد
بخوانیدقصه روسی: واسیلیسای خردمند / افسانه «ایوان» پسر بازرگان #12
دهقانی مقداری گندم کاشت و چون هنگام درو فرارسید، محصول مزرعهاش بهاندازهای زیاد بود که بهزحمت توانست آن را گردآورد. گندم را با ارابه به خانه برد، کوبید، پوستش را گرفت و در خانهاش انبار کرد.
بخوانید