یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. زمستان بود و برف همهجا را سفید کرده بود. امیر کوچولو و علی کوچولو که همیشه عاشق برف بودند، حتی یک لحظه را هم از دست نمیدادند
بخوانیدRecent Posts
افسانه هندی: مجازات رباخوار / سرانجام حرص و طمع
در دهکدهای، دهقانی میزیست. او از پدرش قطعهی کوچکی زمین و گاومیش آهنی به ارث برده بود؛ اما هنوز وی دورهی سوگواری پدرش را برگزار نکرده بود که رباخوار نزد او آمد و گفت: - پدر تو به من صد روپیه * بدهی داشت.
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه: خاله سوسکه و وروجک / سرودهی: شکوه قاسمنیا
خوابیده خاله سوسکه، تو رختخواب، پا دیوار یککمی حال نداره چونکه شده بچهدار.
بخوانید