یکی بود یکی نبود. خروسی بود پَر طلایی، با دُم رنگی و تاج گلی. همه صدایش میزدند: قوقول خان! قوقول خان خیلی دوست داشت قصه گوش کند. هر پرندهای را که میدید، میگفت: «قصه بلد نیستی؟! اگر بلدی، تعریف کن!»
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: خانم قُدی | مرغ بافکر و زرنگ
خانم قَدی یک مرغ ریزهمیزهی قهوهای بود. او و مرغ و خروسهای دیگر در مزرعهی ربابه خانم زندگی میکردند. خانم قدی کوچک و لاغر بود. یک پایش هم کمی میلنگید.
بخوانیدقصه کودکانه: اژدها کوچولوی خالخالی || کاشکی من هم میتوانستم خوب باشم
روزی بود و روزگاری بود. آقا فیله و خانم بزه و مرغ حنایی باهم دوست بودند. اژدها کوچولو هم دلش میخواست با آنها دوست باشد و باهم به گردش بروند. او یک اژدهای سبز بود که روی پشتش خالهای مشکی داشت.
بخوانید