ملکهی پریان برای درست کردن یک پماد جادویی یک دندان شیری لازم داشت. او چند تا از حیوانها را فرستاد تا برایش دندان شیری پیدا کنند. موش کور، سنجاب، خرگوش و چند تا از حیوانهای دیگر رفتند و دستخالی برگشتند.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: گردن بند دانایان | چون می گذرد، غمی نیست
حاکمی تصمیم گرفت که دانایان سرزمینش را آزمایش کند. روزی همه را به قصر خود دعوت کرد و به آنها گفت: «از شما میخواهم که به من هدیهای بدهید که وقتی ناراحتم خوشحالم کند و زمانی که خوشحالم ناراحتم کند.»
بخوانیدقصه کودکانه: سگ و زنگوله | داستان یک سگ وحشی و بی ادب
در روزگاران قدیم سگی بود که وحشی و بیادب بود. این سگ هر کس را که از کنارش میگذشت گاز میگرفت. صاحب سگ زنگولهای به گردن سگ انداخت تا مردم از دور صدای زنگوله را بشنوند و به سگ نزدیک نشوند.
بخوانید